نه باری به دوش می کشید
نه پروازی داشت
مثل شترمرغ!
بیچاره گمان می کرد
ترک بزرگتر نشستن
بزرگی می آورد.
مراقبت نکرد
نه تن به آبیاری داد
نه خودش را در معرض نور
در تاریکی خود خزید
حالا شاکی شده است
که چه شد رشد؟؟
در چندمین چرا
ناراحت شد!
گفتمش چرا از من؟
تو پی بردی چیزی نداری
و کمک کردم تا بدانی نمی دانی
حالا از من دلگیر می شوی؟
از من که آگاهت کردم؟
از خانواده و دوستان و کوچه و مدرسه و شهر و جهان
که نمی گذارند خوب باشم
می خواهم
ولی نمی گذارند
به او گفتم
موسی در اغوش فرعون بزرگ شد!
ناله اش قطع شد!
ولی دنبال بهانه ای دیگر بود...