و تو آنقدر محو زیبایی دستانش می شوی...
که آنها را برای خودت بر می داری خدا جان...
و تو آنقدر محو زیبایی دستانش می شوی...
که آنها را برای خودت بر می داری خدا جان...
ماموریت عباس رساندن آب به خیمه ها بوده
و در انتها با افسوس می گویند نشد!!!
اما ماجرا چیزی دیگری است
او قرار بود فدا شدن در راه حسین را
به دست ما برساند
و رساند...
.............به عبارتی دیگر:
محاسبه ی حرکت او بر مدار
واردات آب ، تحلیلی آبکی است...
او فقط به صادرات عشق حسین می اندیشد
آن هم در وسعتی بین المللی
نمی دانستند به احترام برادرش حسن،
در پیش او سخن نمی گوید.
عباس هم از او یاد گرفت
از حسین!
به تصویر بکشد خودش را
قلمش، دستان عباس می شود و
مرکبش خون حنجرت...
آستین پیراهنی را بریدند و
سراغ بچه های حسین آمدند...
می گفتند "شبیه چنین چیزی شده
عمویتان عباس..."
به شریعه میزند...
که فاطمه سیرابش می کند
با واژه "ولدی..."
همانجا سجده شکر به جدا می اورد...
و تو خیال می کنی از مرکب افتاده است عباس.
پی نوشت:
حتی به خود اجازه نمی داد
چنین آرزو کند
پسرفاطمه گشتن...
کربلا،سرزمین آرزوهاست.
ام البنین فقط می گفت "حسینم..."
شنیده بود عاشورا،برای عباسش
مادری کرده زهرا...
دستان تو را بریده اند
آری
باور کردنی نیست.
ماجرا چیز دیگریست
دشمن را دنبال خود کشانده ای...
و دستانت را
در دو نقطه که امید یافتن آب است
رها می کنی
تا فرصتی پیش بیایید برای کندن زمین...
شاید قطره آبی...