آنهم وسط میدان!!
گفتم چه می کنند این کوفیان
سنگر می خواهند بسازند؟"
شنیدم یکی گفت"دارند رد مسیری
که آب مشک عباس ریخته شده را
می پوشانند!!"
آنهم وسط میدان!!
گفتم چه می کنند این کوفیان
سنگر می خواهند بسازند؟"
شنیدم یکی گفت"دارند رد مسیری
که آب مشک عباس ریخته شده را
می پوشانند!!"
حمل مشک
بریدند!!
گفتند
"عباس
مشک را گرفته بود به دندان
با آنها چه کنیم؟!"
که جبرئیل گفت
یامحمد
یک قدم بیشتر بگذارم
بالهایم می سوزد...
بالها جای دستانت عباس...!
کوفیان گفتند:
"دستان عباس به خیمه نرسد!
مبادا انگشت خیسش
رفع عطش کند
از شیرخواره ی حسین"
سر درد عجیبی سراغم می آید
گمانم از "عمود آهن" باشد!
چه دِِینی؟
خدا دستانش را
به عباس قرض داده بود