به تصویر بکشد خودش را
قلمش، دستان عباس می شود و
مرکبش خون حنجرت...
به تصویر بکشد خودش را
قلمش، دستان عباس می شود و
مرکبش خون حنجرت...
سمت آسمان گرفت
"خدایا،
ناقابل است به درگاهت،
ولی چه کند حسین
فقط همین مانده..."
تا مرگ صدایمان بزند
برای دیدار با خدا....
مخلوقاتش، با تو چنین کرده اند حسین...
می خواستند لج او را در بیاورند...
سرتو را کج بریدند...
پی نوشت:
آخرین شب فاطمیه هم به پایان رسید
و قطب نمای دل جهتش
قلتگاه حسین را نشان می دهد.
بگوییم با تو کار دارم
بگویی وقت ندارم خدا...
توحید گویند.
پی نوشت:
یعنی فقط تو را می خواهم
پس، مرا بخواه فقط، بنده ام.
تو را داشتن
ساده تر است
تا همه را داشتن...
پی نوشت:
هرکس برای خود سازی کوک می کند
تا آنجا که دو عشق
یکی مغرب می خواندت و دیگری مشرق...