گفتند "بازار مبل ایران سوخت"/گفتم "خدا سهمش را برداشت با اتش..."
گفتند "بازار مبل ایران سوخت"/گفتم "خدا سهمش را برداشت با اتش..."
گریه بر حسین بود.
باور نداری بپرس ، از اول گریه کن اش
حضرت آدم...
وبعد از عصیانش /خدا او را از خلافت عزل /و تاج خلیفة الهی را بر سر آدم نهاد.
و این شد /که به عصیانمان تشنه است شیطان...
راز این سه روز /روی خاک بودنت/ این است
از این منظره/سیر نمی شود/ خدا
قاتلین حسین را می دیدند!
و خدا که اصرار به خلقت داشت...
حسین و اصحابش را
رفت و آمد از مسیر بدنت..
چرا که به جای صدای شکستن استخوان ها
از بند بند جسم شریفت
می شنیدند
سبحان الله!
می افتاد.
و به زحمت ، دوباره بلند می شد
می زدند و نعره می کشیدند
"خودت را نشان بده ترسو...
این حسین توست
کجایی پس؟
"
آسمان را نگاه می کردند
و باز ضربه ای به حسین...
و او دوباره بلند می شد
ولی این بار
روی زانوها...
حسین را طعمه قرار داده بودند
برای شکار خدا...
بیشتر خجالت کشید از خدا
حرفش این بود
"در راه تو کم است کم..."