این نورانیت سرت را
چه کنند!!
یکی گفت
"طشت طلا بیاورید!"
به کمر گذاشته اند...
کشته ها را نگاه می کنند؟!
سری تکان می دهند و
نیم نگاهی خجالت زده بهم...
شناسایی غیر ممکن است...
رو به آسمان، از خدا می پرسند؟!
"خدایا حسین کدام یکی است؟!"
نه سر، نه لباس،
و نه حتی یک نشانه ایی مثل انگشتر!
"دندان هایی زیبایی دارد حسین"
یعنی پس چرا هنوز سالم اند؟!
با چوب می زد
چرا که می خواست
دستش به جابوسه های پیامبر نخورد حسین !
" میشود بشوم مرقدت حسین؟! "
و حسین اجابت کرد
خواسته اش را
با مرگ خویش!
این پست را در
ادامه مطلب می گذارم
هرکه خواست بخواند
نگویید به من بی رحم....
روضه هایش را باید گفت
سندش کتاب تذکره الخواص صفحه دویست و سی ویک
پیشنهاد من این است نخوانید
هیچ مرگی
برازنده ات نبود حسین جان
نه ! نه!
از مرگها
دست شهادت را گرفتی و
با کرمت بها دادی
از آن روز شهادت شد
منتهای آرزوی خوبان!
کِل می کشند و ریسه می بندند!!
چرا که حاجی آورده اند...
"حجت قبول باشد حسین جان"