شما بخوانید انقراض
که محسن را نشانه گرفتند.
شما بخوانید انقراض
که محسن را نشانه گرفتند.
باهمان هیزم ها...
دیگر نباید گفت درب خانه را سوزاندن....
حقیقت این است:
به آتش کشیدن فاطمه را...
سند:
به نقل از کنز الفوائد، ط قم ، ج 1، ص 150.
سفارش آگهی ترحیم می دهند
و مسجدالنبی را هماهنگ می کنند...
هنوز فاطمه نفس می کشد
که پیام های تسلیت برای علی ارسال می کنند.
تابوت فاطمه را هم حجله عروس می بینی...
باور کن
عایشه به ابوبکر این پیام را داده بود...
دستش را قلم می کنیم...
با فاطمه همان کردند که گفتند
تا عبرت شود برای دیگران...
از بیت علی به گوش می رسد
و بزدلان که بعد از کشتن محسن،
شیر شده اند
از کوچه با نعره هایشان
به علی زخم زبان می زنند
"چه شده نجار شده ای ...؟؟
نکند کشتی می سازی؟
دیروز میگفتی جانشین محمدم
شاید امروز یک پا نوح شده ای برای خودت..."
و صدای قهقهه ی شیطان را می شنوی
از حلقوم نحسشان...
با آستین، عرق سرد پیشانی اش را پاک می کند...
و از پشت پنجره فاطمه پرده را کنار می زند
و در بستر با لبخندی ،تمام زخم ها را مرهم می نهد...
دوباره مشغول می شودابوالحسن
فرصت نیست.
صدای چکش بلند می شود
یاد ان روز می افتد که درب خانه اش را با لگد می زدند...
ناخوداگاه نوک میخ ها را کج می کند علی...
تا بدن فاطمه اش آسیب نبیند در تابوت!!!
پیکی سر می رسد مضطرب و نفس نفس زنان
"دارند می آیند...
دارد می آید خلیفه خلیفه...."
خانه را سکوتی مبهم فرا می گیرد...
علی که روی زمین به ستون تکیه داده است..
بلند می شود و می ایستد...
"باز چه فکر شومی در سر دارند؟"
لحظاتی بعد
قاتلین زهرا سیاه پوش وارد می شوند
بعضی ها به سینه گل زده اند بعضی ها پابرهنه...
همراه خود دسته گل ها آورده اند و دیگری خرما...
یکی یکی علی را در اغوش فشار می دهند
"انالله و اناالیه راجعون"
بازوانش را می گیرد آن یکی
"خوب مانده ای علی..."
در گوشش کسی می گوید
"غم آخرت نباشد ان شالله"
و دیگری با نیشخند می گوید:"هنوز حسین مانده...
این اول راه است..."
دسته های گل را در دالان خانه می چینند...
چند پارچه سیاه نیز همراهشان اورده اند
که در حیاط نصب کنند
پارچه های تسلیت است از طرف
عمر، ابوبکر،مغیره،قفنذ....