مال هیچ کس هم
نخواهی بود"
تو بگو خودخواهی
من نامش را می گذارم
غیرت!!
همانگونه که تو
نام خیانت را
گذاشتی آزادی!
مال هیچ کس هم
نخواهی بود"
تو بگو خودخواهی
من نامش را می گذارم
غیرت!!
همانگونه که تو
نام خیانت را
گذاشتی آزادی!
"
عشقت را
در این سینه...
به حبس ابد محکوم می کنم..."
این حکم مال سالها قبل بود
اولین حکم یک قاضی عاشق..
اما حالاهر روز
دادگاه تجدیدنظر در شعبۀ عقل برپاست...
باید تغییر داد این حکم را
سحرگاه هر روز
در ندامتگاه این دل
چوبه ی داری برپاست...
این بار فرق می کند/قبل تر از این /دلم درد می کرد /وحالا شکمم!!
می خواهم بالا بیاورم/عشقت را
لطفا یکبار دیگر به من بگو
"دوستت دارم"
!!!
بعد زیرپا انداختی ، مرا
و چند قدم جلوتر
کس دیگری را...
هیچ گاه به دستت نرسید.
چرا که عاشقت شده بود،
آن پیرمرد پستچی...
من هم "زبانش" را دوست می دارم
نه خودش را...
شبهای قبل
پلاستیک آشغال ما را پاره نکرده بودند
چرا که امشب
درب خانه گذاشتم
خاطرات با تو بودن را...