خوشحالم، بس زیاد.
چرا که فهمیدنت ، جز رنج حاصلی نداشت .
فهم اینکه چقدر بچه ای عزیرکم.
راستی هنوز دوست داری ملوسک این و ان باشی؟
فقط خواهش می کنم پس از مرگم
ادای از دست دادنم را در نیاوری
و خاطرات تلخ باهم بودنمان را
که بعد از مرگ برایت شیرین می شود
برای این و آن نقل نکنی
بگذار کثیف نکنم کفنم را
چرا که شدیدا حالم بهم می خورد
از احترام گذاشتن های تشریفاتی و
محبت های زورکی و نمایشی...
بی مهری هایت را با خود پیش خدا خواهم برد
پرونده ای است قطور
خدا را به شما می سپارم
قدرش را کمی بیشتر بدانید.
کوچکترین دروغ زندگی ات بود به من
و
"فراموشت خواهم کرد"
بزرگترین دروغ زندگی ام بود به تو
تو بی من
عادت کردیم به بی هم بودن...
روزی تصورش هم عذاب بود..
یادت هست یا نه؟
البته می دانم جوابت " نه" است مثل این اواخر...
چرا که مرور کردن خاطرات باهم بودنمان
بی کلاسی است.
خوش باش که آن روزها دیگر برنمی گردد..
روزهای باهم بودن.
من با تو
تو با من
وقتی شنیدم،
چند طبقه دارد جهنم
خوش حال از اینکه،
انجا دیگر باهم نیستیم.
حالا از آن همه تملق، جز دروغ و تزویر
چیزی مانده؟!
خاطرات با تو بودن را
چند روزی می گذرد از ان روز
گلها همگی خشکیده و و زرد
قرص مصرف می کنند از افسردگی...
حتی نخل جوانمان، قامتش خمید!
خواستم بدانی ،حتی اندازه کود هم ارزش نداشت
خاطرات با تو بودن...