عمود آهن
آمده بود کربلا
تا زنده کند
خاطرۀ شمشیرِ
ابن ملجم را
چشم دیدن این را نداشتند
که یک سروگردن از همه بالاتری
برای همین پای عمود آهن را
به علقمه باز کردند!
عمو باشی و
دختر برادرت را سیراب کنی!
کاش این حس خوب را
از عباس نمی گرفتند
کوفیان!
دستهایت جدا که نه!
باز شده بودند
به وسعت یک خیمه گاه عطش
تا همۀ تشنگان حرم را
به آغوشت بگیری
برای خدا بود و خونش!
از خشم دندان هایش را به
هم فشار می داد
مشک دلش نیامد
برای همین خودش را جا داد
بین دندان های عباس...!