که سر را اوردند!
با خنده می گفت:
"بفرما
حسین
از خودت پذیرایی کن"
که سر را اوردند!
با خنده می گفت:
"بفرما
حسین
از خودت پذیرایی کن"
فیلم می گرفتیم با گوشی های
چندمگاپیکسلی یمان ...!!
حرف مرا به این جماعت بفهماند..."
حسین کشته کج فهمی و نفهمی هاست...
به پس از آن ده سوار
که تاختند بر جسم شریفت...
چنان که باد هم تکان می دهد تو را...
زیر پای اسبان شهید می شوند...
از نام پدرشان ،می پرسی
در جواب می شنوی
"حسن"
منبع:
معالی السبطین ص 52و 53
انتقام کشته هایشان را بدجور گرفتند
از زن و بچه ی حسین
***
غروب بود، به اسیری گرفتند دختران حسین را
تبرکی آن را به محاسن کشیدی
چرا که خدا خونش را
به امانت گذاشته، در رگ های تو حسین جان
دست و پایش می لرزید...
می گفتند"حسین با لبخندش
چنان زل می زند به ما،
گویا آمده ایم یاری اش..."
برای همین نفر آخر
صورتت را به زمین گذاشت
تا...
خود را روی زمین می کشد...
تو بخوان سینه خیز!
شاید می خواسته خود را برساند
کنار علی اکبرش
حسین!