بیشتر خجالت کشید از خدا
حرفش این بود
"در راه تو کم است کم..."
بیشتر خجالت کشید از خدا
حرفش این بود
"در راه تو کم است کم..."
به تصویر بکشد خودش را
قلمش، دستان عباس می شود و
مرکبش خون حنجرت...
سمت آسمان گرفت
"خدایا،
ناقابل است به درگاهت،
ولی چه کند حسین
فقط همین مانده..."
بعدها مسلمان می شود و از یاران علی علیه السلام
حالا از خوارج است و دشمن خونی علی
چندسال بعد
برای حسین نامه نوشته است" بیا کوفه حسین جان
به علی بد کرده ایم، فرصت برای جبران!!"
خوب نگاه کن ببینش در کربلا
دارد شمشیرش را پاک می کند از خون حسین
....
شبیه اش نیستیم؟
شبیه شبث بن ربعی...
هر روز یک رنگ
در شجاعت به بابایش علی رفته است
این حسین...
با "تنهایی" اشتباه نگیریم!!
..........................پی نوشت:
قل هو الله احد
دستانش را به دور گردن مرکب انداخت.
به قدری ذوق زده شد، این اسب...
که نمی دانست
دارد طرف سپاه دشمن می برد
علی اکبر را...
مخلوقاتش، با تو چنین کرده اند حسین...
می خواستند لج او را در بیاورند...
سرتو را کج بریدند...
پی نوشت:
آخرین شب فاطمیه هم به پایان رسید
و قطب نمای دل جهتش
قلتگاه حسین را نشان می دهد.
آستین پیراهنی را بریدند و
سراغ بچه های حسین آمدند...
می گفتند "شبیه چنین چیزی شده
عمویتان عباس..."