به گردنش زدند!
از خدا خواسته بود
شبیه بابا پر بکشد حسین...
پی نوشت:
فرقش را شکافته یافتند قبل از آن
به گردنش زدند!
از خدا خواسته بود
شبیه بابا پر بکشد حسین...
پی نوشت:
فرقش را شکافته یافتند قبل از آن
نگاهش کرد
برای محتضر /سخت است حرف زدن/ بانفس/ شمرده و ارام گفت:
"دلم نمی آید / بسوزی در آتش دوزخ
برو / حیف است / دلم می سوزد / برو"
گریه امان نداد کوفی را
" در قتلگاه،به قصد سرت امدم،
غم مرا می خوری ، حسین"
...پی نوشت:
و تاریخ از شهادتش پیش روی حسین حکایت دارد!
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:438
با علم به شهادتش
به کربلا می برد اهل و عیالش را..
چرا؟
"
گفتم "مگر جای امن تری بود برایشان...
جز در رکاب حسین؟"
راز این سه روز /روی خاک بودنت/ این است
از این منظره/سیر نمی شود/ خدا
احساسی می گوید/تا بیعت نگیرند از او ،بعد شهادت
دستانش را مشت کرده بود حسین!
وقتی نتواستند روی تو قیمت بگذارند...
هرکس تکه ای کند از تو،
حسین جان
و شکستن طلسم های معاویه ...
یک راه بیشتر نبود، انهم
زمینه ی اسارت زینب را
فراهم کردند
و لازمه ی اینکار بود
شهادت حسین
پس او لباس شهادت را به تن کرد
و زینب لباس اسارت را
قاتلین حسین را می دیدند!
و خدا که اصرار به خلقت داشت...
حسین و اصحابش را
رفت و آمد از مسیر بدنت..
چرا که به جای صدای شکستن استخوان ها
از بند بند جسم شریفت
می شنیدند
سبحان الله!