در شجاعت به بابایش علی رفته است
این حسین...
در شجاعت به بابایش علی رفته است
این حسین...
با "تنهایی" اشتباه نگیریم!!
..........................پی نوشت:
قل هو الله احد
دستانش را به دور گردن مرکب انداخت.
به قدری ذوق زده شد، این اسب...
که نمی دانست
دارد طرف سپاه دشمن می برد
علی اکبر را...
مخلوقاتش، با تو چنین کرده اند حسین...
می خواستند لج او را در بیاورند...
سرتو را کج بریدند...
پی نوشت:
آخرین شب فاطمیه هم به پایان رسید
و قطب نمای دل جهتش
قلتگاه حسین را نشان می دهد.
آستین پیراهنی را بریدند و
سراغ بچه های حسین آمدند...
می گفتند "شبیه چنین چیزی شده
عمویتان عباس..."
پی نوشت:
هجوم این همه غم به تو، چرا؟
گاهی از خوب می پرسم!!
و جواب می دهم مگر
غم ها دل ندارند،که عاشقت باشند.
و اگهی اش را، در روزنامه های کثیرالانتشار کوفه
به چاپ رساندند
چنین شد، که جایزه بگیرها
همه راهی نینوا شدند
ارث می رسد به علی اصغر حسین...
همان که بعدها
کادو گرفته می شود
تا راهی جشن تولد پسرکی در کوفه شود.
و کمی بعد تر
خوابهای آشفته ی همان کودک...
گهواره را راهی آتش تنور می کند.
..............................پی نوشت:
تصورات بنده است نه تاریخ!
مسجدالنبی کلاس درس زهرا شود
دست زینب را می گیرد
"دخترم بیاو ببین.
اینگونه باید با خطبه هایت
بهم بریزی شام را....
وقت غسل به تن داشت ،نزد علی است.
با دیدنش ، فاطمه بیهوش بر زمین می افتد.
سوال این است
اگر ببیند پیراهن حسین را....