تو
عطش رسیدن به خدا را داری
من
عطش یاری تو را
آب
عطش لبهای تو را
بنی امیه
عطش انتقام بدرواحد را
عمرسعد
عطش حکومت را
کوفیان
عطش پول وسکه را
......
تا خلق تماشاگر معبودش باشند فقط
پس راهی قتلگاه شد...
که خورشید گرفت...
می گفتند کسوف است نترسید...
نمی دانستند سیلی به رخسارش زده آفتاب...
..................پی نوشت:
بحار ج45 ص 127
می خواهند بلند کنند راهی ندارد جز اینکه یا از...
پی نوشت:
اگر دلش را داری ادامه اش را بخوان
دیگر ایرادی بر من نیست.
که خود انتخاب کرده ای...
آسمان خیمه ها ناگهان سیاه می شود
گفتند ابر است یا؟
بله "یا" بود.
باران تیر، باریدن می گیرد
و سینه های مشتاق شهادت را
سیراب می کند.
نه اشتباه نکن!
آب تنی نمی کنند
در حال شستن سر اصحاب و بچه های حسین نند...
...............پی نوشت:
آهی سوزان بر مزار شهید ص 142
و این یعنی لحظه ای حسین به دشمن پشت نکرده
گفتند نباید کسی از این داستان بو ببرد
پس با اسبها بر پشتت تاختند...