از میوه ممنوعه میل کرد!
حالا باید دفع می شد!
در بهشت گشت!
گفتند بهشت جای این کارها نیست
به زمین برو!
و دنیا خلق شد!
از میوه ممنوعه میل کرد!
حالا باید دفع می شد!
در بهشت گشت!
گفتند بهشت جای این کارها نیست
به زمین برو!
و دنیا خلق شد!
حالا که شدی گریه کن حسین
آرزویش این بود
کاش مامور به ذبح من شده بود ابراهیم
ثواب آن درجه را به اسحاق اعطا کرد خدا
و به ملائک دستور داد
صدا بزنند او را ذبیح.
گفت عزرائیل دوستی جان دوستش می گیرد؟
جوابی نداشت
جواب داد خدا:
چه کسی از دیدن دوستش کراهت دارد!؟
عاشقش بود
خدا خوش نداشت این عشق زیادی را
فرزند دیگر اسماعیل را وصی اش کرد!
نوجوانی ریسمان به گردن بتی بسته بود
و در کوچه وبازار می کشید
از نامش پرسیدم
گفت ابراهیم!
می دانستی
خبر خلیل شدن ابراهیم را به او
عزرائیل داد!!!