همه بت ها را شکستی الا بت بزرگ
تبر را بر دوشش نهادی
ای کاش آن را هم شکسته بودی
از آن روز تبری روی شانه ام سنگینی می کند...
همه بت ها را شکستی الا بت بزرگ
تبر را بر دوشش نهادی
ای کاش آن را هم شکسته بودی
از آن روز تبری روی شانه ام سنگینی می کند...
دعا می کرد موسى
آمین می گفت برادرش هارون
دعا کنم
چه کسی آمین می گوید؟
صفورا
دختر شعیب بود همسر موسى
فریبش دادند و با وصی خدا جنگید
لشکرش یکصد هزار نفر
شکست خورد و شد اسیر
یوشع آزادش ساخت و فرمود:
در ان دنیا شکایت می کنم از تو به موسی
صفورا گفت
حتى بهشتی شوم خجالت می کشم در چهره پیغمبر خدا نگاه کنم
و چقدر این داستان شبیه داستان عایشه است بانی جنگ جمل!!
با دختر لوط ازدواج کرد
و ثمره این ازدواج شد نسلى بسیار بود
و نامیدنشان
اهل مدین
آنان ابراهیم زاده بودند
اما هلاکت شد نصیبشان!
می نشستند در کمین
هرکس قصد داشت ایمان بیاورد به شعیب
تهدیدش می کردند به مرگ
آب آشامیدنی نداشتند از گرما
و سپس ابری سیاه
و صاعقه ها ی آتش
همه را سوزاند
شعیب را اخراج کرده بودند از سرزمینشان
سپس مدّتى غایب شد
بازگشت، اما این بار جوان!
و باز دعوت کرد به خدا
آنها گفتند: پیر بودى گوش نکردیم
حالا حرف یک جوان را گوش کنیم؟؟
در مناجات هایشان با خدا
جز با ذکر و اشک بر حسین
جوابی گرفتند؟