بعد از آنکه با انار مسمومت کردند...
انار به خون نشست و سرخ شد!!
آروغهایش بوی گند شراب می گرفت
دلقکش را فرا می خواند
"بیا اینجا بخندانمان
کمی برایم
ادای "علی بن محمد" را در بیاور "
قرآن خوانده ای سر به نی...
از خشم دهانش کف کرده بود
فریاد می زد
"دروغ است دروغ
اینها افسانه هایی است که علوی ها ساخته اند
به شما ثابت خواهم کرد
خیزرانم کجاست؟"
چنین شد
که خیزران به لب و دهانش می زد
با حرص خوردن می گفت
"بخوان حسین
بخوان..."
که سر را اوردند!
با خنده می گفت:
"بفرما
حسین
از خودت پذیرایی کن"
حرف مرا به این جماعت بفهماند..."
حسین کشته کج فهمی و نفهمی هاست...
به پس از آن ده سوار
که تاختند بر جسم شریفت...
چنان که باد هم تکان می دهد تو را...
زیر پای اسبان شهید می شوند...
از نام پدرشان ،می پرسی
در جواب می شنوی
"حسن"
منبع:
معالی السبطین ص 52و 53
انتقام کشته هایشان را بدجور گرفتند
از زن و بچه ی حسین
***
غروب بود، به اسیری گرفتند دختران حسین را
تبرکی آن را به محاسن کشیدی
چرا که خدا خونش را
به امانت گذاشته، در رگ های تو حسین جان