تا به همه برسد پیغمبر...
احساسی می گوید/تا بیعت نگیرند از او ،بعد شهادت
دستانش را مشت کرده بود حسین!
وقتی نتواستند روی تو قیمت بگذارند...
هرکس تکه ای کند از تو،
حسین جان
رفت و آمد از مسیر بدنت..
چرا که به جای صدای شکستن استخوان ها
از بند بند جسم شریفت
می شنیدند
سبحان الله!
می افتاد.
و به زحمت ، دوباره بلند می شد
می زدند و نعره می کشیدند
"خودت را نشان بده ترسو...
این حسین توست
کجایی پس؟
"
آسمان را نگاه می کردند
و باز ضربه ای به حسین...
و او دوباره بلند می شد
ولی این بار
روی زانوها...
حسین را طعمه قرار داده بودند
برای شکار خدا...
کارش را تمام کنید
این شد که زینب سیر حسینش را ندید...
کوفیان به جان هم افتاده اند...
ماجرا این است
همه می خواهد با صیدشان
عکسی به یادگار بیاندازند...
منبت کاری کردند حسین را...
کسی گفت "می توانم دهانش را ببندم
خرجش چند اشرفی است..."
بی درنگ چند کیسه انداختند پیش پایش
همه دیدند ناگهان نشست
تیری بر دهان حسین...