مسجدالنبی کلاس درس زهرا شود
دست زینب را می گیرد
"دخترم بیاو ببین.
اینگونه باید با خطبه هایت
بهم بریزی شام را....
مسجدالنبی کلاس درس زهرا شود
دست زینب را می گیرد
"دخترم بیاو ببین.
اینگونه باید با خطبه هایت
بهم بریزی شام را....
وقت غسل به تن داشت ،نزد علی است.
با دیدنش ، فاطمه بیهوش بر زمین می افتد.
سوال این است
اگر ببیند پیراهن حسین را....
با نیشخند می گفتند
"خانه داری هم برای علی..."
روزی دست مادر آب دهد...
مادر می گفت"آب"
حسن و زینب از جا می پریدند...
تا مبادا حسین...
آخرین بار که برای مادر آب برده بود...
نفس زهرا بالا نیامده بود از گریه...
به شریعه میزند...
که فاطمه سیرابش می کند
با واژه "ولدی..."
همانجا سجده شکر به جدا می اورد...
و تو خیال می کنی از مرکب افتاده است عباس.
پی نوشت:
حتی به خود اجازه نمی داد
چنین آرزو کند
پسرفاطمه گشتن...
کربلا،سرزمین آرزوهاست.
پیامبر دعایی می خواند بر پیاله ای آب...
اشک در چشمان پیامبر بی معنا نیست
نشانه های بارداری بر"عطشان" است.
از این می سوختند و بغض کرده بودند
که به یغما رفته
گردن بند،چادر ،مقنعه و پیراهن زهرا...
به سختی
از بسترش برخواست.
و شروع کرد به جارو زدن...
گرد گیری...
و شستن لباس بچه ها..
از همان روز اول
با خادمه اش قرار گذاشته بود.
یک روز کار خانه با او
روز دیگر با فضه...
و آن روز نوبت فاطمه بود...
روز آخرش...
برای زمین زدن فاطمه...
دیگر نیازی نبود به قفنذ و مغیره ...
شب غسل فاطمه....
جمله ای از محمد شده قاتلش...
با خود مرور می کند خاطرات شب عروسی را
" فاطمه امانت است یاعلی"