تا کسی او را نبیند...
چرا که بعد دیدارش خیلی ها گفتند
نقی خداست...
تا کسی او را نبیند...
چرا که بعد دیدارش خیلی ها گفتند
نقی خداست...
از دیوار بی سرو صدا آمدیم پایین
چشم چشم را نمی دید
در آن تاریکی و ظلمت محض
ناگهان کسی صدایم زد
"سعید
کمی صبر کن
تا شمعی بیاورم"
لحظاتی بعد، جلوی پایمان روشن شد
شمع به دست خودش بود
امام نقی...
مزاری برای کوچکترین سرباز
آب می زند بیرون با اینکه
عمق قبر، عرض شش ماهه ای است.
و دکترها عاجز از درمان.
مادرش برای شفا
نذر می کند
نذر امام هادی...
امام جمعه مکه،
نوشته بود برای متوکل
"مکه و مدینه را می خواهی
فکری کن برای علی بن محمد
او مردم را به خود می خواند
نه خدا...!!!"