وقتی دستانش
لب به آب زدند!
عباس گفت:
باشد عیب ندارد اما
از اینجا راه ما از هم جدا شد!
آب را گل بکنید
آری این آب
نصیب تو نشد
پی نوشت:
منتظر خوردن آب نمی نشینم
فدای لب عطشانت یا حسین
با پا نشان می داد به کوفیان
"اینجا"
دوباره می زد و می گفت
"اینجا"
می خواست هرجایی
که پیامبر بوسیده بود را
نشانشان دهد.
کاش به گوشش نرسیده باشد
لبان حسین را هم بوسیده است محمد...!
پی نوشت:
چند قطره اشک
و من از او می خواهم
بگذارد دست بکشم
روی صورتش
این چشمان و لبهایت
برای من "خط بریل" است.
با چوب می زد
چرا که می خواست
دستش به جابوسه های پیامبر نخورد حسین !