امام عسکری کودکی بیش نبود که دیده بودن بیهوش بر زمین افتاد وقتی به هوش آمد علت را پرسیدن گفته بود دیدم مادرم آتش مطبخ را با چوبهای ریز روشن کرد نه چوبهای درشت! ترسیدم مبادا از هیزمهای کوچک آتش دوزخ باشم!
کیسه طلا را از لای در به مستمند داد و همین کافی بود برای گریه مسکین آقا علت را که پرسید گفته بود مولا گریه می کنم برای روزی که این دستان سخاوتمند زیر خاک برود و حسین گفته بود حلالم کن که شرمنده ام از کمی عطا...!