عین لام

کوتاه نوشته هایی به کوتاهی عمر..

۲۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

چک نویس وصیت نامه ...

از این که همدیگر را نفهمیدیم...

خوشحالم، بس زیاد.

چرا که فهمیدنت ، جز رنج حاصلی نداشت .

فهم اینکه چقدر بچه ای عزیرکم.

راستی هنوز دوست داری ملوسک این و ان باشی؟


فقط خواهش می کنم پس از مرگم
ادای از دست دادنم را در نیاوری

و خاطرات تلخ باهم بودنمان را

که بعد از مرگ برایت شیرین می شود

برای این و آن نقل نکنی

بگذار کثیف نکنم کفنم را
چرا که شدیدا حالم بهم می خورد
از احترام گذاشتن های تشریفاتی و

محبت های زورکی و نمایشی...

بی مهری هایت را با خود پیش خدا خواهم برد

پرونده ای است قطور

خدا را به شما می سپارم
قدرش را کمی بیشتر  بدانید.


۳۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۳۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین لام

من وتو

شباهت من با تو

مثل روزهای فرد و زوج است!

۳۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین لام

دروغ

"دوستت دارم"

کوچکترین دروغ زندگی ات بود به من

و

"فراموشت خواهم کرد"

بزرگترین دروغ زندگی ام  بود  به تو

۲۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۳:۱۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین لام

من و تو

من بی تو

تو بی من

عادت کردیم به بی هم بودن...

روزی تصورش هم عذاب بود..

یادت هست یا نه؟

البته می دانم جوابت " نه" است مثل این اواخر...

چرا که مرور کردن خاطرات باهم بودنمان

بی کلاسی است.

خوش باش که  آن روزها دیگر برنمی گردد..

روزهای باهم بودن.

من با تو

تو با من


۲۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۸:۲۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین لام

مهریه

مهریه اش شد

شفاعت من و تو !

فاطمه را می گویم.

۲۷ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۴۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عین لام

فرق من و تو

فرق ها بین ماست

یکی این است:

تو سوی خدا می روی و

من سوی آتش...


۱۲ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین لام

غیبت

غیبت امام زمان

یعنی هنوز خدا اعتماد ندارد

به من و تو...

۰۷ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۳۳ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عین لام

من وتو

می دانم چرا وقتی پیش یکدیگریم.

زمان  زود می گذرد

ثانیه ها برای دیدن  من و تو  پیش هم

مسابقه می دهند!


۰۱ فروردين ۹۱ ، ۱۵:۴۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین لام

امان نامه

امان از آن امان نامه ای که مرا از تو جدا کند...

۲۷ اسفند ۹۰ ، ۲۲:۰۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین لام

گدازه های عشق

چه راحت

و بدون کمترین لرزش  صدا

با صدای رسا گفتی

حتی کف دستت عرق نکرده بود

دیگر خبری از آن نگاه با حیا نبود، خبری از عشق...

خبری از قرمزی لپ هایت، وقت حرف زدن با من

 زل زده بودی در چشمانم و گفتی:

 "هرچه بین ما بوده را

تمام شده بدان"

 نمی دانستی که ابن تازه

آغاز ماجراست...

۲۶ اسفند ۹۰ ، ۱۱:۵۵ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین لام