که ام المومنین است.
زبانش بند امد وقتی شنید
محمد صدا میزند فاطمه را،
ام ابیها.
که ام المومنین است.
زبانش بند امد وقتی شنید
محمد صدا میزند فاطمه را،
ام ابیها.
شده بود سوژه ی منافقین...
زخم زبان می زدند علی را...
"این همه دختر
چرا این...؟!"
که آن هم برای خرج عروسی با زهرا می فروشد
از آنروز کسی در جنگها،
علی را با زره ندید!!
روسری فاطمه را
به آرامی کنار زد محمد.
علی می بیند
برای اولین بار فاطمه را...
پی نوشت:
اجازه نمی دهند جلوتر بروم...
قلمم را که می سوزانند هیچ
خودم را هم...
اگر پیامبر نبود
زمین و آسمان ظرفیت درک این صحنه را نداشت و
بهم می ریخت همه چیر...
می دانم فقط
زیباترین تابلویی ست که به دست خدا کشیده شده است.
9 سال چشم انتظاری اش به پایان می رسد
با این خواسته ات
"غسل از زیر پیراهن"
تا وصیت هایش را به توگفت.
خجالت می کشید نکند چیزی بخواهد
برایت شدنی نباشد علی جان.
نماز بر فاطمه،
توطئه شومی بود
برای تخریب قبر زهرا...
این دسیسه را هم علی خنثی کرد.