کنج حیاط

"شیر آب" زانوهای غم را

بغل کرده بود...

 و نم نم اشکهایش

گونه های کاشی ها را خیس می کرد...

به سمتش که رفتم

شنیدم می گفت

"یک امشبی دست از سرم بردار

 میلاد حسین است حسین

می خواهی آب بدهی

گلها را ؟! "